خنده حاج همت بند نمی آمدگفته بود باید موتورها را از روی پل شناور ببرم آن طرف. فکر نمی کرد من با این سن و سالم، چطور این ها را از پل رد کنم ؛ آن هم پل شناور. وقتی روی موتورمی نشستم، پایم به زور به زمین می رسید...